ماه منیر ما ماهانماه منیر ما ماهان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ماه منیر من ماهان

نوروز سال 1391 و سفر به شمال

سلام ماهک مامان. نوروز سال 91 ما به اتفاق مامان جون، دایی مجید، خاله فاطمه، خاله ستاره و دایی علی شما سفری داشتیم به شمال جاده آبپری که بسیار هم زیبا بود. لحظه سال تحویل که ساعت 8:30 صبح بود ما تازه رسیده بودیم رویان، همه زدن بغل و همه همدیگرو بوسیدن و سال نو رو به هم تبریک گفتن. امسال برعکس پارسال هوا خیلی خوب بود و ما همش بیرون بودین البته شما و طاها عشق همه همش توی حیاط ویلا در حال بازی کردن بودین . اینم روز اول که رسیدیم عصری رفتیم لب دریا که تا توی ماشین نشستیم شما خوابیدین و من و بابایی هم فقط 5 دقیقه پیاده شدیم عکس انداختیم و سریع برگشتیم تو ماشین، البته ناقلا وقتی میخواستیم برگردیم ویلا شما وروجک مامان بیدار شدی . راستی همه ...
11 بهمن 1391

فروردین و اردیبهشت 1391

سلام جیگر طلا مامان توی بهار این فصل قشنگ مامانی اصلا دوست نداره خونه بمونه و حسابی به شما خوش میگذره، چون هرروز پارک میریم. شما برای اولین بار که سوار الاکلنگ که شدی، اولش ترسیدی و تکون نمیخوردی . وقتی هوا گرم میشه شما هرروز حمام میری و حسابی آب بازی میکنی. عشق مامان حمامو خیلی دوست داره و خدا نکنه کسی حمام بره و ماهانو نبره  تمام مدت پشت در حمام وایمیسته و گریه کنان به در حمام میزنه تااون شخص از حمام بیاد بیرون بعدم قهر میکنه. اواخر فروردین ماه بود که دو روز رفتیم خونه خاله فاطمه من و شما موندیم . عمو عزیزت که خیلی شمارو دوست داره به خاطر اینکه با شما بازی کنه زود از سرکار اومد خونه و به همراه خاله ستاره و خ...
11 بهمن 1391

روزهای پایانی زمستان

سلام ماه زندگی من عزیزم یکی از تفریحات تو خونه مامان جونت رفتن و زیرو رو کردن اونجاست، که خدا نکنه من بهت بگم دست نزن، که مامام جونت سریع به سرعت باد خودشو میرسونه و منو دعوا میکنه که به بچه نباید چیزی بگی وقتی کار خطرناکی نمیکنه هیچ کارش نداشته باش (حسابی به من ضد حال میزنه ). اینجا هم مامان جونت داشت برات نانای میخوند و شما هم نشسته در حال رقصیدنی. عزیز دلم اینجا مامانی شمارو سپرد به بابا سعیدت که ببرتت آرایشگاه، که بنده خدا تا حالا شمارو نبرده بود  و نمیدونست باید به آرایشگر بگه که خیلی کوتاه نکنه. البته بماند که تو بغل بابایی موهاتو کوتاه کرده بود که دوتاتون مملو از مو بودین. وقتی با شما از پله ها اومد بالا دیدم حسابی شمارو...
10 بهمن 1391

سفر به محلات پیش صدرا کوچولو

درود بر پسر مامان برج بهمن بود که به اتفاق خاتواده خاله فاطمه ،خاله ستاره، مامان جون و دایی مجید رفتیم محلات خونه خاله مامانی که دختر خاله مامان هم یه پسر 5 ماهه جیگر به نام محمد صدرا داره. شما جیگر مامان حسابی برای صدرا جون بزرگی میکردی و میخواستی ازش مواظبت کنی که حسابی تماشایی بودین کنار همدیگه. هوا خیلی سر بود بیرون نتونستیم بریم فقط رستوران سنتی رفتیم و سرچشمه که اونجا سرد بود نرفتیم از ماشین پایین. اینم صدرا کوچولو که شما داشتی براش آهنگ لالایی میزدی تا اون بچرو بخوابونی . سفرمون سه روز طول کشید که حسابی به همه خوش گذشت مخصوصا شما عزیز دلم که از خستگی زیاد همش یه گوشه ای بیهو...
9 بهمن 1391

سفر به اصفهان

سلام گوگولی مامان چند روز بعد از تولد یکسالگی شما یک روز تعطیلی بود که تصمیم گرفتیم یه سفر کوتاه به اصفهان داشته باشیم. شبونه راه افتادیم رفتیم و جیگر مامان کل راهو خواب بود ساعت ٢ شب رسیدیم و رفتیم هتل، وقتی صبح شما بیدار شدی دیدی یه جای جدید هستی سریع اومدی از تخت پایین و کل اتاقو کنکاش کردی . بعد از صبحانه زدیم بیرون برای گردش که شما پسر گوگولی مامان حسابی کیف کردی. اینجا هم باغ پرندگانه که از شانس بد ما برای تعمیرات تعطیل بود و لی شما کالسکه سواری کردی، و اینجا اسبه شیحه کشید شما ترسیدی . سفرمون کوتاه بود همون عصری برگشتیم ولی خیلی خوش گذشت. اولین سفر 3تاییمون بود عزیز دلم.  همیشه خندان باشی   ...
9 بهمن 1391

تولد یک سالگی

سلام گلم       تولدت مبارک پسر گلم بنا به دلایلی من نتونستم تولدت مفصلی برات بگیرم . ولی برات یه تولد مختصر گرفتیم که شما بدونی زادروز تو برای من و بابایی قشنگ ترین روز زندگیمونه و هیج وقت این روز قشنگ رو فراموش نمی کنیم.  مامان جون، خانواده خاله فاطمه، خاله ستاره و عمه زهرا( عمه بابا سعید) برای تولد شما آمده بودن که شما هم با ورود هر یک از مهمانها حسابی ذوق میکردی و چون تازه راه افتاده بودی هنر نمایی میکردی براشون  و اونها هم غش و ضعف میکردن برات تشویقت میکردن . اینم کیک تولدت که ماشین آیندته ایشاالله عزیزم عکسهای زیادی انداختیم که بعدن حتما خواهی دید. دو روز بعدش به همراه بابای...
6 بهمن 1391

چندی از روزهایی که گذشت

عزیز دلم سلام روزهای بعد از عید برای تو خیلی بهتر بود چون شما با مامانی میرفتی پیاده روی، گردش و از همه مهمتر بابا سعید شبا شمارو میبرد بیرون خرید تا مامانی هم یک کمی به کاراش برسه .  هر موقع میرفتیم خونه مامان جون تو بغل دایی مجیدت تلویزیون تماشا میکردی و تا ساعتها صدات در نمی اومد. عزیز دلم عاشق این بودی که بشینی و کلی اسباب بازی دورت باشه و تو هم همه اونهارو با عشق تمام میخوردی. 14خرداد ماه به همراه خانواده خاله فاطمه و خاله فریده مامانی رفتیم ده هیو که بعد از کرج بود که خیلی هم خوش آب و هوا بود. وقتی صبح رسیدیم اونجا شما از اینکه تو ماشین همش تو بغل بودی خیلی خسته بودی منم برات ملحفه پهن کردم و رفتم تا برات...
4 بهمن 1391

اولین 13بدری که تجربه کردی گلم

سلام تنها گل زندگی مامان اولین 13بدری که داشتی عزیزم بسیار هوا خوب بود آفتابی و گرم. به همراه مامان جون و باباجون و دایی مجید و خانواده خاله فاطمه رفتیم خونه خاله ستاره و شما هم بسیار گردش کردی و خوابیدی . و دایی ایمانت ازت چنتا عکس انداخت که یکیشو بزرگ کردیم و زدیم تو خونه که هر کس میبینه عاشقش میشه. اینم آقا ماهان با خالش که داشت با پاهاش برای اولین بار سبزه ها رو لمس میکرد. امیدوارم تا آخر عمرت 13بدرهای خوبی رو تجربه کنی   آمین ...
3 بهمن 1391

نوروز سال90 اولین سفر شما عزیزم به شمال

اولین نوروزی بود که شما هدیه ناب خداوند بزرگ مرتبه در کنار ما بودی. و اون سال لحظه تحویل سال برای من و بابایی یه رنگ و بوی دیگه داشت خیلی خوشحال بودیم. اینم یه سفره ٧سین کوچولو و ٢ ماهی که بابابزرگت برات عیدی خریده بود. بماند که تو اینقدر به اون بیچاره ها شوک وارد کردی که مردن . روز دوم عید به همراه خانواده خاله فاظمه و دایی علی و دایی مجیدت راهی شمال شدیم و بعد از طی کردن جاده چالوس که هم برفی بود و مه آلود به متل قو رفتیم، 5 روز اونجا بودیم که خیلی خوش گذشت و تنها بدی که داشت همش هوا بارونی بود.  ولی شب اول رفتیم لب دریا و اونجا طاها جیگر عمه از تو مواظبت میکرد . یه ناهار هم رفتیم جنگل که تمام مدت (شکر خدا) شما خ...
2 بهمن 1391