ماه منیر ما ماهانماه منیر ما ماهان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ماه منیر من ماهان

نوروز سال 1391 و سفر به شمال

1391/11/11 15:02
نویسنده : مامان منیره
2,343 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماهک مامان.

نوروز سال 91 ما به اتفاق مامان جون، دایی مجید، خاله فاطمه، خاله ستاره و دایی علی شما سفری داشتیم به شمال جاده آبپری که بسیار هم زیبا بود. لحظه سال تحویل که ساعت 8:30 صبح بود ما تازه رسیده بودیم رویان، همه زدن بغل و همه همدیگرو بوسیدن ماچو سال نو رو به هم تبریک گفتن. امسال برعکس پارسال هوا خیلی خوب بود و ما همش بیرون بودین البته شما و طاها عشق همه همش توی حیاط ویلا در حال بازی کردن بودینزبان. اینم روز اول که رسیدیم عصری رفتیم لب دریا که تا توی ماشین نشستیم شما خوابیدین و من و بابایی هم فقط 5 دقیقه پیاده شدیم عکس انداختیم و سریع برگشتیم تو ماشین، البته ناقلا وقتی میخواستیم برگردیم ویلا شما وروجک مامان بیدار شدینگران.

لب دریا

راستی همه رفتن قایق سواری ولی ما سه تا نرفتیمناراحت.

اینم آقایون جمع (البته منهای عمو عزیز و بابایی) که همش در حال فیکور بودن برای عکس انداختننیشخند.

از چپ به راست دایی مجید. دایی علی. دایی ایمان. عمو فرشاد

اینم جیگر مامان که ساعت 10 شب همه از خستگی بیهوش شده خواببودن ولی فسقل داشت هنوز شیطونی میکردخمیازه.

روز دوم برای ناهار رفتیم جنگل(ببخشید اسم جنگلو یادم نمیاد) که اونجا اسب کرایه میدادن و شما هم چون خیلی اسب دوست داری تمام مدت دنبال اسبها بودی و تا میدیدیشون میگفتی ابسه.

اینجا منو دایی علی داشتیم هواستو پرت میکردیم تا دوربینو نگاه کنی و یک عکس قشنگ از آب در بیاد.

 

روز سوم  رفتیم لب دریا ناهار خوردیم و شما کلی اسب سواری کردی. البیته با مامانینیشخند

اسب سواری

اینجا هم از بس بازی کردی گرسنه شده بودی مهلت نمیدادی بابایی ساندویجتو باز کنه تا بتونی بخوری.

اونجا دایی مجید و دایی ایمان رفتن که جت اسکی سوار بشن و این هم قبل از سواری.نیشخند

دایی مجید و ایمان

وقتی سوار شدن و بنا به اسرار دایی مجید، دایی ایمان میشینه پشت فرمون و پس از اندکی دور شدن از ساحل چپه میشن تو آب. عزیزم اول خیلی ترسیدیم استرسکه خدایی نکرده غرق نشن که شکر خدا نشد، ولی بعدش کلی خندیدیم قهقههو اون بیچاره ها تا ویلا از سرما یخ بستننگران. اینم عکس بعد از سقوط در آب.خنده

اون شب شما چون خیلی خسته بودی زود خوابت برد و وقتی شما میخوابی حکومت نظامی اعلام میشه تا شما از خواب بیدار نشی همه رفتن تو حیاط آیش درست کردن و دور آتیش دایی ایمان گیتار زد و بقیه هم آواز خوندن و بعد از 2 ساعت اومدن تو خوابیدن چون صبح قرار بود راه بیفیم. فردا صبح هوا بارونی شد دیگه رفتیم آبشار آبپری و بعد به سمت تهران راه افتادیم و برای ناهار رفتیم نارنجستان بعد از آمل و بارون خیلی شدید بود، شما جیگر مامان که خیلی پیتزا دوست داری حسابی مامانو خجالت دادیخجالت و خوشحال کردیلبخند با غذا خوردنت.

نارنجستان

اینم از سفر عید شما به شمال عزیز دلم.

این دوتا عکسم تو باغ های گیلاس کرج وقتی از عید دیدنی داشتیم برمیگشتیم گرفتیم.

اینم عکسهای 13بدر 1391 که بازم خونه خاله ستاره بودیم و بهشون زحمت دادیم.خجالت

اینم مسابقه زبون درازی شما و خاله ستاره.

سال خوبی داشته باشی جیگر.ماچبای بای

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان دانیال
11 بهمن 91 0:09
سلام مامان جون ممنون از حضور گرمتون خوشحالمون کردید عیدتونم مبارک اینم چندتا بوس واسه شما و گل نازم ماهان جون


سلام عزیزم. عید شما هم مبارک. منم شما و گل خوشگلتو میبوسم
مامان سارا
11 بهمن 91 10:36
الهی قربونت برم من که پیتزا می خوری
ایشاا.. سال 92 سال پر از شادی و برکت برای منیر جون و آقای سعید و فینگیل باشه


خدا نکنه خاله سارا. همچنین برای خانواده 3نفره شما
مامان ساراجون
11 بهمن 91 15:08
ُسلام وبلاگتون بسیار قشنگ و جالب بود و

پر از عشق و صفا و صمیمت خانوادگی انشاله همیشه اینطوری باشین و درسفر

قدر لحظات خوب زندگی تون رو بدونید خوش باشید



سلام عزیزم خیلی ممنون. امیدوارم شما هم خوش باشین.
مامان سارا
12 بهمن 91 9:55
منیره جون چقدرررررررررررررررررررررررر زیاد آپ کردددددددددددددددددددددددی ما چطوری بخونیم


ببخشید خوابم نمیبرد نوشتم. وقتی خسته شدم دیدم زیاده شرمنده