ماهان گلی وسط گلها
سلام جیگر طلا مامان
عزیزم توی ماه اردیبهشت ما کلی تولد داریم. 1 اردیبهشت تولد عمو عزیز، 5 اردیبهشت بابا جون، 11 اردیبهشت مامان جون و مامان منیره، 12 اردیبهشت کیان کوچولو و آخریش 15 اردیبهشت تولد دایی ایمان. روز تولد دایی ایمان همگی خونه خاله فاطمه جمع بودیم و اما من و شما، مامان جون و خاله ستاره موندیم که فردا بریم جشنواره گل توی پارک گفتگو.
خلاصه صبح که شما تا 11 خوابیدی و به بهانه خواب شما همه تا ساعت 11 خوابیدن و ساعت 1:30 تازه راه افتادیم و وقتی رسیدیم شما حسابی بدو بدو کردی، البته کالسکه هم بودا اول کمی توش نشستی ولی بعدش خودت پیاده شدی و هدایتش کردی. پدرمو در آوردی تا ازت عکس گرفتم و چند نفر هم چنتا عکس از شما گرفتن و کلی تو باهاشون حرف زدی و براشون شیرین زبونی کردی. خلاصه اینکه کلی بهمون خوش گذشت و شما هم من بیچاررو حسابی خسته کردی.
ماهان و خاله فاطمه که با کلی ترفند اجازه دادی تا ازت عکس بگیرم.
اینم ماهان جونی با باغچه کاکتوس که مثل اینکه حسابی چشمتو گرفته بود.چون کلی وقت وایساده بودی و نگاه میکردی.
وقتی هم اومدیم خونه تا حمومت کردم بیهوش شدی.
فردا هم به پیشنهاد بابایی رفتیم باغ پرندگان که اونجا هم شما با تمام اون پرنده ها حرف میزدی و براشون ذوق میکردی ولی نذاشتی ازت عکس بندازم با پرنده هاوقتی هم خسته شدی دیگه نمیتونستی بیایی بالا سوار کالسکه شدی و دیگه پایین نیامدی
.
بعدش رفتیم ناهار بخوریم که صندوق دار اونجا بینیشو عمل کردی بود تا وارد شدیم شما با صدای بلند ازم سوال کردی که مامان خانومه دماغش اوخ شده و دیگه تا موقعی که اومدیم بیرون شما ولش نکردی و حسابی خانومه عصبانی شده بود و من و بابایی هم کلی خندیدیم از دست شما.
پسر گلم همیشه شاد و سلامت باش.
دوست دارم خیلی زیاد عزیزم