فروردین و اردیبهشت 1391
سلام جیگر طلا مامان
توی بهار این فصل قشنگ مامانی اصلا دوست نداره خونه بمونه و حسابی به شما خوش میگذره، چون هرروز پارک میریم. شما برای اولین بار که سوار الاکلنگ که شدی، اولش ترسیدی و تکون نمیخوردی.
وقتی هوا گرم میشه شما هرروز حمام میری و حسابی آب بازی میکنی. عشق مامان حمامو خیلی دوست داره و خدا نکنه کسی حمام بره و ماهانو نبره تمام مدت پشت در حمام وایمیسته و گریه کنان به در حمام میزنه تااون شخص از حمام بیاد بیرون بعدم قهر میکنه.
اواخر فروردین ماه بود که دو روز رفتیم خونه خاله فاطمه من و شما موندیم . عمو عزیزت که خیلی شمارو دوست داره به خاطر اینکه با شما بازی کنه زود از سرکار اومد خونه و به همراه خاله ستاره و خاله فاطمه رفتیم پارک جوانمردان ایران و اونجا کلی مجسمه اسب بود که شما دیگه از اسبها پایین نمی اومدی.
اینجا هم حیاط مامان جونته که بهار یه عالمه گلهای زنبق داره.
یه روز جمعه که همگی خونه مامان جون دور هم بودیم دیدم دیگه از شیطنت شما و طاها جون خبری نیست. منم بیصدا اومدم دیدم طاها عسل عمه داره برای شما کتاب (البته مجله تبلیغاتی برای عروسی) میخونه و شما هم با دقت داری گوش میکنی.
عزیز دلم ما توی فروردین و اردیبهشت کلی تولد میریمو کلی هم کادو میدیم. 16 فروردین تولد خاله فاطمه، 1اردیبهشت عمو عزیز، 5اردیبهشت باباجون، 11اردیبهشت مامان منیره و مامان جون و 15 اردیبهشت دایی ایمان. هر روز خاطرات خودشو داره ولی نمیتونم برات بنویسم چون الان بهمن ماهه که من دارم خاطرات خوب گذشترو مینویسم و الان مجالی برای نوشتن نیست. ولی بدون هرروزش کلی بهمون خوش گذشته.