نوروز سال90 اولین سفر شما عزیزم به شمال
اولین نوروزی بود که شما هدیه ناب خداوند بزرگ مرتبه در کنار ما بودی. و اون سال لحظه تحویل سال برای من و بابایی یه رنگ و بوی دیگه داشت خیلی خوشحال بودیم.
اینم یه سفره ٧سین کوچولو و ٢ ماهی که بابابزرگت برات عیدی خریده بود. بماند که تو اینقدر به اون بیچاره ها شوک وارد کردی که مردن.
روز دوم عید به همراه خانواده خاله فاظمه و دایی علی و دایی مجیدت راهی شمال شدیم و بعد از طی کردن جاده چالوس که هم برفی بود و مه آلود به متل قو رفتیم، 5 روز اونجا بودیم که خیلی خوش گذشت و تنها بدی که داشت همش هوا بارونی بود. ولی شب اول رفتیم لب دریا و اونجا طاها جیگر عمه از تو مواظبت میکرد.
یه ناهار هم رفتیم جنگل که تمام مدت (شکر خدا) شما خواب بودی و اینقدر بارون می اومد که نفهمیدیم چجوری زیر آلاچیق غذامونو بخوریم و بریم تو ماشین بعدش رفتیم توی یک قهوه خانه جنگلی اونجا شما دیگه بیدار بودی.
روز آخر که میخواستیم برگردیم هوا آفتابی شد و همگی یه ساعتی رفتیم لب دریا بعد راه افتادیم.
توی راه برگشت خاله فهیمه اینها با ما همراه شدن و شما عشق من تو ماشین تازه یاد گرفته بودی، تا بهت میگفتیم زبونت کو؟ زبونتو در می آوردی.
ناهار بین راه(جاده چالوس)
اینم علی رضا با عینک دودی که اصلا از روی چشمش برنداشت و دایی مجید.
عزیزم بعد از این سفر هر 3تامون مریض شدیم و خوشبختانه شدت مریض شما کمتر بود (شکرخدا). ولی سفر خیلی خوبی بود و حسابی خوش گذشت و شما هم خیلی خوش سفر بودی عزیزم.