چندی از روزهایی که گذشت
عزیز دلم سلام
روزهای بعد از عید برای تو خیلی بهتر بود چون شما با مامانی میرفتی پیاده روی، گردش و از همه مهمتر بابا سعید شبا شمارو میبرد بیرون خرید تا مامانی هم یک کمی به کاراش برسه.
هر موقع میرفتیم خونه مامان جون تو بغل دایی مجیدت تلویزیون تماشا میکردی و تا ساعتها صدات در نمی اومد.
عزیز دلم عاشق این بودی که بشینی و کلی اسباب بازی دورت باشه و تو هم همه اونهارو با عشق تمام میخوردی.
14خرداد ماه به همراه خانواده خاله فاطمه و خاله فریده مامانی رفتیم ده هیو که بعد از کرج بود که خیلی هم خوش آب و هوا بود. وقتی صبح رسیدیم اونجا شما از اینکه تو ماشین همش تو بغل بودی خیلی خسته بودی منم برات ملحفه پهن کردم و رفتم تا برات صبحانه بیارم که وقتی برگشتم دیدم شما رو 4دست و پایی و داری تلاش میکنی که زانو های خوشگلتو به سمت جلو بکشی و با جیغ من همه برای تماشا این صحنه آمدن و با کلی دستو هورا شمارو تشویق کردن.
ماهان تو ماشین موقع رفتن، بچم داره رانندگی میکنه.
آخرای خرداد ماه بود که من و شما 3روزی رفتیم کرج منزل خاله مامانی و حسابی خوش گذروندیم و خاله فریبا (دختر خاله مامان) هم از دونه دونه کارهای شما عکس و فیلم میگرفت. جیگر مامان هم چون تا یک سالگیش موهاشو کوتاه نکرده بود خاله مامانی براش سنجاق زد و شد دختر خانم
جیگر طلا کریرتو خیلی دوست داشتی بیشتر اوقات توش مینشستی و تلویزیون تماشا میکردی. ولی وقتی این صحنرو دیدم به این نتیجه رسیدم که پسرم بزرگ شده و خودش داره میاد از توش بیرون که دیگه بعد از اون کریرت بایگانی شد.
عشقم من شما زیاد تو روروک نشستی ولی اولین باری که گذاشتمت توش خیلی برات جالب بود و هی داشتی تلاش میکردی ببینی چجوری میتونی باهاش حرکت کنی.
عزیزم وقتی میبردمت پارک از بازی کردن بچه های بزرگتر حسابی ذوق زده میشدی.
جیگرتو برم که هندونه دوست داشتی وقتی میخوردی آب دهنت ولو بود.
این بین هم یعنی 12 مهر 1390 شمارو عمل کردیم. که اصلا خاطره خوبی نبود ولی تنها حسنی که داشت سلامت شدن شما بود. کام شما مادر زادی باز بود که خوشبختانه روی زیبایی شما اثر نزاشته بود که شما نتونستی شیر مامانی رو بخوری و لی با این عمل شما الان شکر خدا هیچ ممانعتی برای خوردن نداری خدارو شکر. (عکسی از اون روزها ندارم عزیزم)
امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه و گذرش به بیمارستان نیفته. خدا همه بچه های مریض هم شفا بده انشاالله.