ایام نوروز
قندک مامان سلام
بالاخره روزهای نوروز هم تمام شد و همه به کار مشغول شدنو من هم وقت کردم بیام برات خاطراتتو به روز کنم.
روز سوم عید با خاله فاطمه و ستاره رفتیم سفر که بسیار هم خوش گذشت و شما هم با عمو عزیزت خاک بازی کردی به مرغ و خروسها غذا دادی، گاوهارو دیدی، تخته و برق(ورق) بازی کردی که بماند وقتی خوابت میگرفت چجوری تو بغل من بیهوش میشدی.
ماهان مامان اینجا خوابش میومد و نشسته بود به دریا خیره شده بود.
ماهانی رفته بود کمک عمو عزیزش خرید کنه.
قربون اون دستات برم که دوتا تاسا توش جا نمیشه دو دستی میگیری.
کلی هم با بابات آتیش بازی کردی چوب جمع کردی پسرم. اینجا هم داره بچم دستاشو گرم میکنه.
ماهان مامان دیگه صندلی ماشینت برات کوچیک شده و دیگه از تو ماشین برداشته شد و پسرم تو این سفر یاد گرفتی که باید روی صندلی عقب تنها بشینی البته برات یه بونکر کوچولو هم جایزه گرفتم که متاسفانه عکسی ازش ندارم. اینجا هم خیلی قانون مند شده بودی و کمندرتو (کمربند) بسته بودی و تو زل آفتاب نشسته بودی.
بعد از سفر هم امدیم خونه و تا آخر عید کلی برامون مهمون اومد.
بازم خدارو شکر میکنم که این نوروز هم گذشت و خدا به من این لطف رو کرد که با تو گل پسرم باشم و بزرگ شدنتو ببینم و لذت لحظه لحظه با تو بودن رو بچشم.