40روز اول پا نهادنت در این دنیا
عزیز دلم ماهان جان
الان که دارم این خاطراتو برات مینویسم شما دو سالو دو ماه و... . زیاد با جزئیات نمیتونم برات بگم ببخشید.
عزیز دلم بعد از مرخص شدنمون از بیمارستان ٥ روز خونه بودیم و شما جیگر مامان شیر نمیخوردی که آخر مامان جون گفت بچه خیلی گرسنس باید شیر بخوره و شروع کرد با قاشق به شما شیر دادن عزیزم شما هم مهلت نمیدادی مامان جون قاشقو پر کنه دوباره بهت بده که جیغو داد میکردی.
دیدی عزیزم عکستو
عزیز دلم روز پنجمی که به دنیا اومدی به خاطر کم شیر خوردنت شما زردی گرفتی و سه روز بیمارستان بستری شدی و توی دستگاه بودی خیلی مامان غصه خورد تا شما خوب شدی و خدارو شکر که زود خوب شدی . حالا از عکسای خوشگلت روزای اول به دنیا اومدنت میزارم ببینی.
عزیزم بعد از اینکه شما از بیمارستان مرخص شدی ما چند روز خونه مامان جون بودیم و کلی بهش زحمت دادیم. بعد دو روز رفتیم خونه ، که مامانیت هنوز درست همه کارارو بلد نبود و با گریه کردن تو دستپاچه میشد و به این نتیجه رسیدیم بریم چند روز خونه پدر بزرگت و اونجا بودیم که شما رو در 15روزگیت ختنه کردیم که روز خیلی سختی بود الهی بمیرم برات که خیلی گریه کردی.
بعدش چند روز خونه خاله فاطمه بودیم اونجا هم به خاله جونت خیلی زحمت دادیم دستش درد نکنه و اونجا بودیم که شما حلقه ختنت بعد از دو روز درد و گریه افتاد که بازم الهی برات بمیرم.
و بالاخره شما 40روزه شدی و رفتیم خونه مامان جون و شما حمام 40 روزگیتو کردی. اینم بعد از حمام کردنت. ساعت آب گرم جیگر