قصه پا نهادندنت در وجود مامانی
پسر عزیزم سلام
ماهان عزیزم ٢٣/١٢/٨٨ برای چک آپ رفتم دکتر که دکتر بهترین خبر دنیا رو بهم داد که خدا برای من و بابا سعیدت یه فرشته فرستاده خودم تا نیم ساعت تو اتاق انتظار مطب دکتر شک زده نشسته بودم وقتی به بابا سعیدت زنگ زدم و گفتم پدر شدی اونم شوکه شد. البته از خوشحالی بود عزیزم بعدم مامانی رفتم خونه مامان جون و وقتی این خبرو مامان جونت شنید به خاله و دایی زنگ زد و گفت همه هم آمدن اونجا همه دور هم برای تو جیگر خوشحالی کردیم
خداوند بزرگ مرتبه را برای هدیه که به منو بابا سعید داد تا آخر عمرم شکر میکنم و امیدوارم به نحو احسنت بتونم ازش مراقبت کنم و آدم مفیدی تحویل این جامعه بدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی