کمک به مامان
درود بر ماهک مامان
عزیز دلم یه روز که مامانی خیلی کار داشت و از صبح تمیز کردم، جمع کردم، پختم، جارو کردم و شما دوباره، سه باره و... ریختی و باز من جمع کردم . دیگه آخر شب خیلی خسته بودم و داشتم برای خواب شما تدارکات آماده میکردم، که شما دوباره کابینت و ریختی بیرون و اون موقع بود که من شدم. ولی آرامشمو حفظ کردم و با ملایمت گفتم: ماهان دیگه خسته شدم مامان خواهش میکنم بریم بخوابیم. شما هم متفکرانه منو نگاه کردی و گفتی مریره دست(منیره دستکش) بده. وقتی دستکشو دادم بعد شروع کردی وسط اتاق به ظرف شستن.
اون موقع بود که من تمام خستگیهام از تنم بیرون اومد و شروع کردم به خندیدن.
قربون اون قیافه جدیت برم که کمک میکنی به مامان.
خدا رو شکر که من همچین فرشته ای دارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی