واقعه ای تلخ
سلام عزیزم
دوست ندارم برات خاطرات تلخ رو بنویسم ولی این حادثه رو خودت فراموش نکردی.
فردای روزی که از سفر شمال٢٠٠٠ اومدیم. مامانی روزه بود و از صبح با همدیگه رفتیم حمام، وسایل سفرمو جمع کردیم و کلی کار کردیم. ١٠ دقیقه به اذان بود مامانی اومدم چایی دم کنم و برای خودم یه ته لیوان آب جوش ریختم و گذاشتم روی ماشین به دیوار چسبوندم و پشتمو کردم به گاز کتری آب پر کنم. یهو صدا فریاد و گریه شمارو شنیدم و دیدم دور خونه داری میدویی و گریه میکنی یه لحظه برگشتم دیدم لیوان آب جوش لبه ماشین برگشته فهمیدم ریختی رو خودت، بلندت کردم گذاشتمت تو حموم و آب سردو باز کردم روت تا بلوزتو در آوردم دیدم پوست تنت لول شده دیگه هیچی نفهمیدم .بابایی رفته بود سوپر سر کوچه خرید کنه من فقط مانتو پوشیدم با شلوار تو خونه و دمپایی روفرشی شمارو بغل کردم سوییچ ماشین و برداشتم رفتم تو کوچه که دیدم بابایی داره میاد اون بیچاره هم شوکه شده بود که چی شده گفتم ماشین روشن کن برات میگم الهی بمیرم که چقدر گریه کردی تا رسیدیم به بیمارستان سوانح سوختگی ونک اونجا وقتی تورو دیدن گفتن خدارو شکر گوشتش نسوخته و شستشو دادن و پانسمان کردن و برات شیاف گذاشتن که دردتو آروم کنه و گفتن هر یه روز در میون حمامش کنین و بیارین برای پانسمان.(الهی بمیرم برات که من اصلا فکر نمیکردم قدت اینقدر بلند شده که دستت تا ته ماشین میرسه) تا آخر عمرم خودمو نمیبخشم. وقتی تو ماشین نشستیم شما از بس گریه کرده بودی خوابت برد.
فردای اون روز مامان جونت هی زنگ زد گفت ماهان بیار من ببینم دلم براش تنگ شده گفتم تب داره ولی تا عصری ول نکرد و هی زنگ زد دیگه نتونستم خودم کنترل کنم و گریه کردم و مامان جون فهمید چی شده و فرداش باهامون بیمارستان اومد.
اینجا حمام کرده بودی و داشتیم میرفتیم برای پانسمان.
(به خاطر اینکه دوستان از دیدن این عکس ماهان ناراحت شدن برداشتمش)
بعد از یک هفته بهتر شدی و دیگه پانسمان نمیشدی ولی باید لباس نخی میپوشیدی و تنت دایم باید چرب میشد. ولی گذشت عزیزم. انشاالله خدا شما و همه بچه ها از خطرات حفظ کنه . آمین
دوستان ببخشید این خاطره بد ثبت کردم ولی زبونم لال دوست نداشتم اون روزهای بدو هیچ پدر یا مادری تجربه کنه. ببخشید