ماهان و اسباب بازیهاش
سلام دوست داشتنی ترین پسر دنیا
یه روز زمستونی که با هم رفته بودیم پیاده روی (البته شما دیگه از راه رفتن خسته میشی و سوار بر کالسکه کیف میکنی) وقتی بر گشتیم که سوار ماشین بشیم و بریم خونه شما دویدی تو میدون و شروع کردی دنبال کلاغ ها کردن و بهشون سلام میکردی اونها هم که میپریدن میرفتن میگفتی: نرو میخوام باهات حرف بزنم (قربونت برم).
بعد از کلاغ ها که نا امید شدی رفتی سراغ گربه ها و مامانی هم به دنبال تو. میگفتی گوبه (گربه) جونم گذا (غذا) میخوری؟ گشمته(گشنته)؟ بخور بخور.
بالاخره بعد از نیم ساعت دور میدون دویدن راضی شدی بریم خونه.
همون شب بابایی اومد خونه و برای شما یه چادر خریده بود و شما هم کلی ذوق کردی و مامانی هم ذوق کرد چون دیگه لازم نبود کمد خالی کنم تا شما بری توش بشینی. اون شب شما توی چادرت خوابت برد.
دو روز بعدش مهمون داشتیم، خاله سارا، عمو مجید و کیان جیگر که شما دوتا رفتین تو خونه با هم نشستین البته حواسم نبود عکس بندازم. این عکس هم آقا کیان تازه رسیده بود و هنوز یخش آب نشده بود.
ماهان مامان خیلی بازی کردن با لوگورو دوست داره و همیشه دوست داره همشو رو هم بچینه و قد خودش بشه. البته خودش میگه ١٠بتر (متر) بشه. بالاخره با کمک مامانی موفق شد.
خدا حفظت کنه عزیزم